همشهری آنلاین- سحر جعفریان: زن جوان درست در همین لحظه با خاطراتش پرت میشود به حدود ۳۰ سال پیش که هنوز پدرش زنده بود. به زمانی که پدرش فنجان کمرباریک خود را پُر میکرد از چای تازه دَمی که از داغیاش، عطرِ برگهای خشک شده بهارنارنج که داخل فنجان انداخته بود مطبوعانه در هوا پخش میشد. سازِ دل پدرِ زنِ جوان اگر کوک بود، زیر لب ترانهای قدیمی میخواند و سرِحوصله چای زعفرانی دَم میکرد و بعد به هر که از راه میرسید، میگفت: «گَل چایلاشاخ» (بیا با هم بنشینیم و یک چای خوشعطر و طعم بخوریم و گَپی بزنیم).حالا، خاطراتِ زن جوان شدند بغضِ گلو و اشکهای دُرشت که نمیگذاشتند کاغذنوشته کنارِ بساطِ جمع و جورِ جعفر را درست بخواند. برای همین پلکی زد و دوباره کاغذ نوشته را نگاه کرد: «چای نذری، خیرات اموات و افطاری». خوشحال پیش میرود و از جعفر که یکی از چایفروشان بازار تجریش است که صبح تا شب آن حوالی منتظر آدمهای ناذر یا افرادی که همچنان به یاد اموات خود وفادارند، میپرسد: «برای پدر خدابیامرزم میخواهم چای زعفرانی خیرات کنم؛ سینیای چند؟»
شریکِ ثواب و وفادار یادِ اموات
اندکی مانده به غروب و اذان مغرب. هوا بهاری اما نه معتدل که کمی سرد و بازار تجریش هم شلوغتر از روزها و ماههای پیش. شلوغ از مشتریان همیشگی که حالا به جمعشان، کثیری از مسافرانِ نوروزینیز افزوده شدهاند. این میان، برکت و صفای ماه مبارک رمضان را نیز باید علاوه کرد. گویی بهار، نوروز و رمضان دست به دست هم دادهاند تا مشتریان و زائران بیشتری با دیدن بساط جعفر و تنی چند مانند او، از رفتن پا سُست کنند و بخواهند که با سینیای چای، ثوابی برند و یا فاتحهای نثار اموات خود کنند. جعفر هم تا مشتریان را این چنین میبیند، شروع میکند به خوشزبانی: «توی هر سینی ۱۰ فنجان چای جای میگیرد که اگر چای معمولی سفارش دهید با ۱۰ حبه قندِ نعناییکه مهمان من هستید، پولش میشود۱۰۰ هزار تومان. اما اگر چای زعفرانی سفارش دهید، هزینهاش میشود ۲۰۰ هزار تومان که آن هم البته قابل شما را ندارد به خدا.» یکی از مشتریان، مرد سالخورده و عصا به دستی است که سینی چای معمولی سفارش میدهد برای زائرانی که به وقت افطار از آنجا میگذرند: «خیلی سال است که توانایی روزه گرفتن ندارم. انشالله که با نذر این سینی چای در ثواب روزه زائران شریک باشم.» خوشزبانیهای جعفر با داد و هوارهای بلندتر ادامه مییابد.
شوق نذر و خیرات در فنجانهای خاطرهانگیز
همزمانیِ روزهای نوروز و ماه رمضان، بازار چایفروشیِ جعفر و باقی همکارانش را حسابی داغ کرده است. آن قدر که تعداد مشتریانشان از روزی ۷، ۸ نفر به حدود ۱۵ نفر رسیده که اغلبشان هم پی خیرات و فاتحهخوانی برای اموات دور و نزدیکشان هستند. برای همین شلوغی بازار است که جعفر به پیشنهاد پسر نوجوانش در کاغذی گلاسهاسامی انواع چای و قیمتهایشان رابه چاپ رسانده: «این طوری هم به تعداد بیشتری از مشتریانم پاسخ میدهم و همکلاس کارم را با داشتن یک چیزی مثل منو بالا میبرم!» پاتوقش اغلب اوقات انتهای گذرِ بازار تجریش و چند قدم مانده به محوطه بیرونی آستان امامزاده صالح (ع) است؛ همان جا که میتواند هم مشتریان بیشتری جذب کند و هم فنجانهای کمر باریک بساطش را آن طور که باب میل مشتریهای وسواس باشد، بشوید. گاهی هم که حجمسفارش مشتریان بالا میرود، فرصت نمیکند فنجانها را بشوید بنابراین از لیوانهای یکبار مصرف استفاده میکند. در این مواقعکه اتفاقا قابل پیشبینی هم هستندموضوع را از قبل به مشتریها اطلاع میدهدتا خدایی ناکرده دینی به اونماند: «راستش شوق چای خوردن در این فنجانهای خاطرهانگیزدر جذب مشتریهای کسب و کار من بیتاثیر نیست؛ این را بارها از زبان خودشان شنیدهام که دوست دارند نذر و خیراتشان را به وسیله همین فنجانها ادا کنند. پس راست و درستش این است که وقتی قرار است از لیوانهای یکبار مصرف استفاده کنم به آنها میگویم.»با گوشه دستمال نخی که گَلِ گردنش آویزان است سینی مسی را تمیز میکند تا به نوعی به استقبال مشتری بعدی رفته باشد.
پول کمتر، دعای بیشتر
چند متر دورتر از جعفر، محمد هم بساط چایفروشی دارد. بسیاری از کسبه بازار تجریش او را به خوبی میشناسند و هر روز با دیدنش، گرم و صمیمی حال و احوالش را میپرسند. چرا که بیش از ۱۰ سال است او آن حوالی چای به رهگذران تعارف میکند و گاهی که خسته میشود روی صندلی تاشوی همراهش مینشیند و نفسی چاق میکند. محمدفلاسکی که چای زعفرانی در آن داغ و پر حرارت است را برمیدارد و از مشتریاش که این بار دختر جوانیست، میپرسد: «نزدیک افطار است؛ میخواهی خودت سینی چای را بین مردم بچرخانی تا بیشتر لذتِ شادی روح مادرت را ببری؟» دختر جوان دستهای از موهای رنگکردهاش را به زیر شالاش میکشاند و میگوید: «بَدَم نمیآید! فقط تا شما فنجانها را پُر کنی، من بروم یک بسته نبات بخرم به جای قند و بیایم.» مشتری بعدی، زوجِ میانسالی هستند که به رسم هر سال آمدهاند زیارت امامزاده صالح و خیرات چای با طعم گلمحمدی برای شادی روحِ پسرشان که در کودکی درگذشته. محمد، ۳ پسر کوچک دارد که از رفتن خاری کوچک به پای هر کدامشان غصهدار میشود شاید به همین دلیل است که برای این زوج میانسال و دلِ هنوز داغدارشان، حسابی سنگِ تمام میگذارد؛ چای تازه دَم، عصاره اصل گلمحمدی که همسرش (زینت خانم) آن را گرفته و با رطبهای دانه درشت. پول کمتری از آن زوج میگیرد و در عوض از آنها میخواهد که برای عاقبت بخیری پسرانش دعا کنند.
بیشتر بخوانید: غوغای گرانی در بازار تجریش
نظر شما